کشور. (یادداشت مؤلف). ولایتی که محل سکنای قوم یعنی مردمان متشکل از چند عشیره بود در شکل حکومت آریاهای ایرانی قدیم. (ایران باستان ج 1 ص 160). در فارسی لغاتی داریم که دایرۀ مفهوم پارینۀ آنها تنگتر شده از آنهاست دیه یا ده که در فرس هخامنشی دهیو و در اوستا دخیو به معنی کشور یا مملکت است و داریوش بزرگ در سنگنبشتۀ کشورهای بهستان، بابل و مصر و سغد و خوارزم و جز آن را دهیو نامیده است. (فرهنگ ایران باستان ص 60)
کشور. (یادداشت مؤلف). ولایتی که محل سکنای قوم یعنی مردمان متشکل از چند عشیره بود در شکل حکومت آریاهای ایرانی قدیم. (ایران باستان ج 1 ص 160). در فارسی لغاتی داریم که دایرۀ مفهوم پارینۀ آنها تنگتر شده از آنهاست دیه یا ده که در فرس هخامنشی دهیو و در اوستا دخیو به معنی کشور یا مملکت است و داریوش بزرگ در سنگنبشتۀ کشورهای بهستان، بابل و مصر و سغد و خوارزم و جز آن را دهیو نامیده است. (فرهنگ ایران باستان ص 60)
نام شهری در هندوستان که دهلی نیز گویند. (ناظم الاطباء). صورتی از دهلی و منسوب به آن دهلوی است: سخن زان گونه گفتم من بلند امروز در دهلو که از خواب گران بیدار کردستم به شروانش. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). سریری که شیرین و خسرو زدند ز دارای شروان و دهلو زدند. ظهوری (از آنندراج). و رجوع به دهلی شود
نام شهری در هندوستان که دهلی نیز گویند. (ناظم الاطباء). صورتی از دهلی و منسوب به آن دهلوی است: سخن زان گونه گفتم من بلند امروز در دهلو که از خواب گران بیدار کردستم به شروانش. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). سریری که شیرین و خسرو زدند ز دارای شروان و دهلو زدند. ظهوری (از آنندراج). و رجوع به دهلی شود
مرکب از ده = بزن + واو عطف + دار = نگهدار، داروگیر و غوغا و هنگامه و معرکه و آوازمبارزان. (از ناظم الاطباء). همهمه جنگ. بزن و بگیرو نگهدار. (یادداشت مؤلف). داروگیر و کر و فر. (ازبرهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) : برآمد ده و دار و بند و بکش نه با اسب جان و نه با مرد هش. فردوسی. از ایران ده و دار و بانگ و خروش فراوان ز هر شب فزون بوددوش. فردوسی. خروش آمد از لشکر هردو سوی ده و دار گردان پرخاشجوی. فردوسی. برآمد ده و دار از هر دو سوی ز گردان جنگی پرخاشجوی. فردوسی. - ده و دار و گیر، بزن و نگه دار و بگیر. غوغای جنگ. (یادداشت مؤلف) : برآمد ز هر سو ده و دار و گیر درخشیدن تیغ و باران تیر. فردوسی. برآمد ز لشکر ده و دار و گیر بپوشید روی هوا پر تیر. فردوسی. برآمد ده و دار و گیر و گریز ز هر سو سرافشان بد آن برگ ریز. اسدی. ، جاه و جلال. (از ناظم الاطباء) ، نخوت. (ناظم الاطباء)
مرکب از ده = بزن + واو عطف + دار = نگهدار، داروگیر و غوغا و هنگامه و معرکه و آوازمبارزان. (از ناظم الاطباء). همهمه جنگ. بزن و بگیرو نگهدار. (یادداشت مؤلف). داروگیر و کر و فر. (ازبرهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) : برآمد ده و دار و بند و بکش نه با اسب جان و نه با مرد هش. فردوسی. از ایران ده و دار و بانگ و خروش فراوان ز هر شب فزون بوددوش. فردوسی. خروش آمد از لشکر هردو سوی ده و دار گردان پرخاشجوی. فردوسی. برآمد ده و دار از هر دو سوی ز گردان جنگی پرخاشجوی. فردوسی. - ده و دار و گیر، بزن و نگه دار و بگیر. غوغای جنگ. (یادداشت مؤلف) : برآمد ز هر سو ده و دار و گیر درخشیدن تیغ و باران تیر. فردوسی. برآمد ز لشکر ده و دار و گیر بپوشید روی هوا پر تیر. فردوسی. برآمد ده و دار و گیر و گریز ز هر سو سرافشان بد آن برگ ریز. اسدی. ، جاه و جلال. (از ناظم الاطباء) ، نخوت. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر که در 32 هزارگزی شمال مشکین شهر و 14 هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 30 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر که در 32 هزارگزی شمال مشکین شهر و 14 هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 30 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در 6هزارگزی شمال آق کند و 15500گزی شوسۀ میانه به زنجان. کوهستانی و معتدل و دارای 580 تن سکنه. آب آن از چهار رشته چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در 6هزارگزی شمال آق کند و 15500گزی شوسۀ میانه به زنجان. کوهستانی و معتدل و دارای 580 تن سکنه. آب آن از چهار رشته چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)